مهر سال 97 بود با یه پسری اشنا شدم اینجا .اسمش حسین بود پزشکی بلاروس میخوند اون موقع.
بعد چند ماه ما روابطمون نزدیک شد. کلی قربون صدقه م میرفت و جزو معدود آدمایی بود که حس میکردم در کنارش حالم خوبه. یه حالت حمایتگری نسبت بهم داشت . اینم بگم که چند ماه زور زد تا مخ من زده شد. بعد ها بهم گفت پستایی که تو وبلاگش میذاشته واسه این بوده ک منو تحت تاثیر قرار بده. و خب منم از یه جایی به بعد مقاومتو کنار گذاشتم و چشم باز کردم دیدم خیلی دوسش دارم و بهش وابسته شدم. منی ک دوسال با یه پسر اتئیست تو رابطه بودم و یبار باهاش چت نکرده بودم و نود نداده بودم بهش، با حسین هم چت کردم هم عکسای سریمو فرستادم واسش . چون هم دوسش داشتم هم بهش اعتماد داشتم. یه شب بهم گفت باید همه چیو تموم کنیم چون نامزد داره. قسم میخورد عاشق منه ولی نامردیه اگه بخواد نامزدشو بزاره و بره.
امروز اتفاقی وبلاگشو پیدا کردم . تو یکی از پستاش از نامزدش ک الان بهم محرم شدن نوشته بود. خونم خشک شد از اونهمه دروغی ک بهم گفته بود.
اون حسینی ک بخاطرش 6 ماه تموم عذاداری گرفته بودم ، اصلا من ب هیچ جاییش نبودم. کلی از عشق و علاقشون بهم نوشته بود.
یادمه اردیبهشت پارسال ک استاد روانشناسیم بهم میگفت سیاه سوخته دوسم داره بهش گفتم من یه پسر دیگه ای رو دوست دارم. با اینکه الان تو زندگیم نیست اما یادش همیشه روشنم میدارد . حتی وقتی داشتم از حسین میگفتم گریه م گرفته بود.
امروز با دیدن وبلاگش اعصابم به گا رفت رسما. چرا ادما انقدر دروغگو و عوضی شدن؟
چرا حرمت خیلی چیزا رو نگه نمیدارن؟
من با اینکه خودمو ادم خیلی درست و خوبی نمیدونم اما حرمت خیلی چیزا رو نگه میدارم.
نمیدونم چرا ولی همه پسرایی ک سمتم میان فقط واسه فتح کردنمه . ینی میان خودشونو کوچیک میکنن ک توجهمو جلب کنن و درست وقتی که میفهمن دوسشون دارم ، میزارن میرن.
واقعا این چه کرمیه؟ چرا انقدر کصافطن و چرا من انقدر زود به هر خری اعتماد میکنم؟
دلم خیلی گرفته .خیلیییی
درباره این سایت